فصوص الحکم

حکمت عرشی

فصوص الحکم

حکمت عرشی

فص اول:تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی

حمد بی حد و قیاس و سپاس بیرون از اندازه و مقیاس ، ذات بیهمال واجب الوجود متعالی الشان و الجبروت را سزد ، که به هستی صرف خویش قائم و پایدار ، و به ازلیت وجوب وجود متصف است.علت العللی که حقیقت بسیطه اش از عروض وجود مبرا و منزه و نورالانواری که از غایت نورانیت ذات ، بهجت انبساطش از ظلمت و اتصاف بماهیت معری است.بتجلی ارفع اعلی و فیض اقدس ، اعیان ثابته ی امکانیه را از ممکن غیب و خفا ، و استجنان در غیب هویت ، در مشهد علم بتبع ظهور اسماء و صفات بظهور علمی و شهود مفهومی جلوه گر گردانید ، و به ظهور فعلی و فیض مقدس و نفس رحمانی و مشیت فعلیه از مقام ظهور علمی و قضاء و شهود مفهومی به قدر وجودی و تحصل و تعین خارجی اختصاص بخشید.(سید جلال الدین اشتیانی- هستی از نظر فلسفه و عرفان)

 

و اما بعد

بدان که تقرر واقع (چه در ذهن و چه در عین)  را دو مقام است که طی طریق هر کدام حیثیتی جداگانه می طلبد.

یکی را مقام ثبوت است و یکی را مقام اثبات و لاجرم این دو هر یک مقتضایی جداگانه طلبند و چنین نباشد که تقدم در ثبوت نتیجه دهد تقدم در اثبات را.

پس چه بسا که شئ از حیث ثبوت مقدم باشد بر ارکان اثباتش!و چنین حالتی مستلزم دور نشود.

چه انکه برای دور حیث مشترک لازم است.و مثل اگر اثبات شی الف مبتنی بر اثبات شی ب باشد و باز اثبات شی ب مبتنی بر اثبات شی الف باشد دور لازم می اید.اما اگر ثبوت شی الف مقدم باشد بر شی ب و اثباتش مؤخر دیگر دور لازم نیست چرا که اثبات در این حال طریقیت دارد در حصول مطلوب نه اولویت.

و همچنین است در نفس الامر و خارج از ذهن که نمیشود ثبوت الف مقدم بر ثبوت ب باشد و ثبوت ب مقدم بر ثبوت الف لیک میشود ثبوت الف مقدم باشد و اثباتش موخر از ب.

 

حال که مطلب فوق روشن شد باید گفت اگرچه که در سفر معرفت ، سالک در مقام ثبوت مقدمتا از معرفت برای حصول مطلوب های هستی شناسانه استفاده میکند لیک در مقام اثبات طبق مفاد قاعده ی فوق میتواند ابتدائا از برخی مبادی هستی شناسانه سود بجوید.

 

البته اثبات ِ "میتواند" صرفا "امکان" ، " استفاده ی معرفت شناسی از مبادی وجود شناسی" را نتیجه داده و الزامی به دنبال نخواهد داشت فلذا اثبات الزام مطلب مورد ادعا نیاز به تحقیق و تدقیق بیشتری دارد که در پی خواهد امد.

 

هر علمی اعم از علوم درجه اول و درجه دوم لاجرم از مبادی تصوری و تصدیقی خاصی بهره برده که تمامی این مبادی در همان علم خاص نمیتواند نظری بوده باشد بلکه در نهایت :چه تصورات و چه تصدیقات ان علم باید به تصور و تصدیقی بدیهی در همان علم ختم شود در غیر اینصورت اساس معرفت در علم مورد نظر ممتنع بوده و به نتیجه ای نخواهد رسید.

توضیح انکه علوم مختلفه همگی دارای اصول موضوعه ای بوده و از انها در ترسیم سیستم معرفتی خویش بهره میبرد.حال یا علمی دیگر عهده دار اثبات این اصول است و یا ان اصول به قدری بدیهی بوده که نیازی به اثبات ندارند.و فقدان این اصول موضوعه ان علم را در ترسیم سیستم معرفتی و معنابخشی به اجزاء ان ناتوان میکند با توجه به این مساله باید گفت معرفت شناسی نیز به عنوان یک علم درجه دوم از چنین اصول موضوعه ای بهره میبرد و دارای مبادی تصوری و تصدیقی فراوانی است که در نهایت باید به تصور و تصدیقی بدیهی ختم شود.مسلما برای پرهیز از محذور دور شهود و یا اثبات  بداهت این تصور و تصدیق باید در فضایی خارج از معرفت شناسی باشد.(1)

 

از این جا نیاز قطعی معرفت شناسی به هستی شناسی در مبادی تصوری و تصدیقی خود اثبات میشود.

البته باید توجه داشت که هستی شناسی نیز به عنوان یک علم درجه اول در بسیاری از مبادی تصوری و تصدیقی خود به معرفت شناسی احتیاج دارد اما چنان که در ابتدای این مقال عرض شد این ارتباط از طریق لحاظ تفاوت میان ثبوت و اثبات بگونه ای غیر دائر بوده و منجر به دور نمیشود.(2)

 

1-معنای خروج از یک علم اعتباری بوده و در حاق واقع چنین امری مصداق عینی ندارد.

2-به عبارت بهتر میان هستی شناسی و معرفت شناسی داد و ستدی غیر دائر است.

نظرات 8 + ارسال نظر
ابراهیم ابریشمی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ http://avakh.blogsky.com

درود!
نخست تبریک برای خانه ی جدید. نام و قلم و شیوه دیگری برگزیدی که برایت آرزوی موفقیت می‌کنم.
دوم اما، برسیم سر وقت این نبشتار! حقیقتش ساختار کلی آن کمی گنگ بود. البته برای روشن شدن مقوله هایی از این دست، نیاز به مجال فراخ‌تری است و من این را می‌دانم.
برای این که منظورم را از این گنگی، روشن کنم بگذار این‌گونه به مساله نگاه کنم:
شما می‌خواهید درستی یک ادعا را به ما نشان دهید، ادعایی که به این شکل بیان کردید:
«...گرچه که در سفر معرفت ، سالک در مقام ثبوت مقدمتا از معرفت برای حصول مطلوب های هستی شناسانه استفاده میکند لیک در مقام اثبات طبق مفاد قاعده ی فوق میتواند ابتدائا از برخی مبادی هستی شناسانه سود بجوید...»
خب شاید نخستین ابهام این باشد که: اثبات و ثبوت چه چیز؟
شما در نهایت برآنید که تقدم هستی‌شناسی را بر شناخت‌شناسی نشان دهید، اما پرسش در این جاست که برای چه کار و از چه جهت این‌ها بر هم تقدم دارند؟
از آنجا که این مرکزی‌ترین بخش متن ناروشن و گنگ است، این ابهام به دیگر بخش‌ها نیز سرایت کرده.
برای نمونه، وقتی شما می‌نویسید:
«..برای پرهیز از محذور دور شهود و یا اثبات بداهت این تصور و تصدیق باید در فضایی خارج از معرفت شناسی باشد.»
چنین فهمیده می‌شود که شناخت‌شناسی باید متکی بر حوزه‌ای جز خود باشد تا بتواند اصول موضوعه‌ی خود را بنا کند. اما چرا باید این حوزه‌ی دیگر هستی‌شناسی باشد؟
و از آن مهم‌تر این که مقصود از شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی و شناخت چه تواند بود؟
و چرا نباید اصول موضوعه‌ی شناخت‌شناسی خود، بدیهی و خودآشکار باشند که نیاز به دیگری بیابند؟
کلاف معنای کار، پیچیده‌تر می‌شود وقتی می‌افزایید:
«.. هستی شناسی نیز به عنوان یک علم درجه اول در بسیاری از مبادی تصوری و تصدیقی خود به معرفت شناسی احتیاج دارد اما چنان که در ابتدای این مقال عرض شد این ارتباط از طریق لحاظ تفاوت میان ثبوت و اثبات بگونه ای غیر دائر بوده و منجر به دور نمیشود.»
در اینجا چگونه می‌توان دریافت و به این نتیجه رسید که خود هستی‌شناسی نیز برای مبانی خویش در مقامی دیگر، به شناخت‌شناسی نیاز دارد؟
ببینید! اصل مطلب وقتی آشکارگی خود را نیافته، شما به سراغ رفع شبهه ی دور و ... رفتید که به خودی خود هیچ کمکی به روشنی متن نمی‌کند.
تنها یک موضوع قطعی و روشن را می‌تواند از فحوای این نبشته فهمید و آن، وضع گونه‌ای دوگانگی میان شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی است، چنان که باید نسبت تقدم و یا تاخر بین این دو را مشخص کرد.
اما چنانکه گفتم، وقتی هنوز از خود این‌ها چیز دیگری نمی‌دانیم، هیچ کار دیگر نمی‌توان انجام داد.

سلام
ممنون از حضور و نظرت اما ابهامات
حق با شماست شاید بهتر بود برخی از مفاهیم را روشن میکردم.تغییر قلم و سبک نگارش به سبب تغییر هدف است برای نوشتن در نت.
بگذریم.
جواب سوال اول شما:اثبات و ثبوت معرفت شناسی.منظور ان است که اگرچه در مقام ثبوت معرفت شناسی مقدم بر هستی شناسی است لیک در مقام اثبات هستی شناسی مقدم بر ان است.
حقیقتا متوجه سوال دومتان و دلیل طرح ان نشدم!اما فی الجمله دلیل اینکه میخواهم چنین چیزی را اثبات کنم اقتضای راهی است که باید طی شود و مقدمه ای است برای سایر پست ها!
اینکه معرفت شناسی در اصول موضوعه ی خود باید متکی بر حوزه ای جز خود باشد تقریبا روشن است قصد داشتم دلایلی در متن بیاورم اما خوف از اطاله ی کلام مانع شد برای شما مینویسم:
اول انکه باید به یک نکته توجه داشته باشیم ان اینکه تقسیم بندی علوم به درجه اول و درجه دوم با اعتبار ما معتبر است و در واقع و نفس الامر یک شی بیشتر موجود نیست البته این اصل واضح است لکن گاه از ان غفلت میشود.کلید بحث درست همین جاست.این اعتبار ما تا جایی همراهی میکند از جایی به بعد به سبب انکه شی مورد بحث تغییری نمیکند همراهی تمام شده و پای مبانی دیگری به میان می اید.فی الواقع چون متعلق شناخت در حین شناخت و گونه و گونی ان تغییری نمیکند نتیجتا انکه علومی که از وجوه و حیثیات متباینه به بررسی و مطالعه شی مورد نظر میپردازند در نهایت در جایی با هم گره میخورند و ارتباطی غیر قابل انکار با یکدیگر دارند.به عبارت واضح تر به سبب انکه کثرت امری اعتباری است و وحدت حقیقی است کثرت علوم نیز که به سبب اعتبار ما به وجود امده در نهایت به وحدت بازگشت مینمایند.به سبب انکه وجود اصیل بوده و مساوق با وحدت است نه کثرت پس این وحدت است که اصیل بوده و کثرت امری اعتباری است.
من به دنبال گزاره معرفتی هستم که مقوم ذاتی وحدت علوم است و چون چنان که گفتم وحدت مساوق وجود است این گزاره نه تنها مقوم ذاتی وحدت علوم است که مقوم ذاتی علم و معرفت نیز خواهد بود.لذا چنین گزاره ای از این جهت که مقوم ذاتی معرفت است به عنوان اصل موضوعه ی معرفت شناسی مطرح خواهد و اثباتش مبتنی بر هستی شناسی است چون موضوعش وجود معرفت است.(گمان میکنم این مساله برای شما از قبل نیز روشن بوده باشد و بیشتر جهت رفع ابهام سوال پرسیدید به همین سبب توضح بیش از این ندادم.)

منظور از شناخت شناسی علمی است که موضوع ان شناخت بوده و به بررسی
1) تعریف‌ شناخت، 2) ارزش‌ و اهمیت‌ شناخت، 3) امکان‌ شناخت، 4) منابع‌ شناخت،5) ابزار شناخت، 6)مراحل‌ شناخت، 7) ملاک‌ و معیار شناخت، 8)محتوای‌ شناخت، 9) انگیزه‌ شناخت، 10) روش‌ شناخت، 11) موضوعات‌ شناخت، 12) انواع‌ شناخت، 13) ثبات‌ و تغییرشناخت، 14) تکامل‌ شناخت، 15) موقت‌ یادائمی‌ بودن‌ شناخت
میپردازد.
و منظور از هستی شناسی هر انچیزی است که به نحو عام بر موجود از ان جهت که موجود است مربوط شود.
در باب تعریف معرفت و شناخت اگر ممکن است ربط ان را با بحث مشخص کرده و بگویید کدام ابهام با تعریف ان رف میشود لیکن باید گفت فعلا قصد تریف کردن معرف را ندارم و صرفا به یک اثر ان که رفع جهل باش بسنده میکنم.
در باب خود اشکار بودن اصول موضوعه ی معرفت شناسی مخالفتی با این موضوع ندارم و حتی در اصل پست معنایی موافق ان دیده میشود.
"توضیح انکه علوم مختلفه همگی دارای اصول موضوعه ای بوده و از انها در ترسیم سیستم معرفتی خویش بهره میبرد.حال یا علمی دیگر عهده دار اثبات این اصول است و یا ان اصول به قدری بدیهی بوده که نیازی به اثبات ندارند."
و
"مسلما برای پرهیز از محذور دور شهود و یا اثبات بداهت این تصور و تصدیق باید در فضایی خارج از معرفت شناسی باشد."(دقت در لفظ شهود)
در مورد سوال اخر باید بگویم این بخش صرفا افاظه است و چیزی را اثبات نکرده ام البته و بیشتر منظورم معنای "امکان داشتن است" نه "ضرورت" با این حال این هم مساله ای مشخص است مثلا وقتی شما در فضای هستی شناسی نفس میکشید بالاخره نظریه ی شناخت مشخصی (حالا شک گرایانه و.....) را پیش فرض گرفته اید.

ابراهیم ابریشمی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://avakh.blogsky.com

شما از پیش‌داشته‌های فلسفی من آگاهید، اما من به قصد، نه آنان را به کار می‌بریم و نه به آنان ارجاع می‌دهم و نه از ترم‌شناسی آن‌ها استفاده می‌کنم.
از شما هم خواهش دارم تا برای روشن شدن زبان و راه خود، از واژگان تخصصی دور شوید و تمامی پیش‌داشته‌ها را به نفع یک شفافیت ساده‌کننده کنار بگذارید.
خواهش می‌کنم که باز این سخن را هم به اراجیف شبه روشنفکران ارتباط ندهید! سادگی و روانی و شفایت در زبان فلسفی، نه به قدمت پوپر و راسل است و نه در انحصار آنان! از افلاطون تا هگل (و بله هگل!) هنرشان به باز کردن ذهن ما به مدد ساده‌ترین و دم دستی‌ترین مفاهیم است.
واژه شناسی تخصصی، تا زمانی که فلسفه ی زمانه تبیین نشده باشد، فقط یک شوخی و نمایش آکروباتیک واژگان است!نه فلسفه ی ایران در چهارصد سال پیش، نه فلسفه ی کنونی در هزار فرسنگ آن ور تر، هیچ یک دلیل نمی‌شود که واژگانی عجیب را پشت سر هم ردیف کنیم و نامش را فلسفه ورزی بگذاریم!
و البته اگر قصد، فلسفه ورزی است و نه فلسفه‌دانی، شایسته است که به سان فیلسوفان، به زبان ساده و پالوده واژه‌پروری کنیم!
فلسفه نه یک دیسیپلین آکادمیک است که حفظ و تکرار واژگانش برای ما سودی بیاورد و نه حتا یک آیین و فرهنگ و دین و هویت که بخواهیم به زور واژگانی آن را زنده نگاه داریم.
فلسفه همچون ادراک و شهود است؛ امکانی که همگان لاجرم با آن درگیرند...پس چیزی در جوف آدم‌های خاص نیست.
می‌دانم که این‌ها را می‌دانی و به انصاف باید گفت که نبشته‌هایت تا حدود زیادی وفادار به این اصل است.اما بگذار بگویم که دیگر خسته‌ام از این همه فلسفه‌دانی پر از واژگان زخمت و بی سر و ته! واژگان عربی و غربی که بیشتر پرده ی یک شهود نابند تا هادی آن.
چیزهایی که گفتم به داستان این نبشته مرتبط نبود! بیشتر بردن شکواییه بود از فضای غبارآلود به دوستی که می‌دانم می‌داند...بگذاریم و بگذریم...
اما برای این نبشته بگذار یک چیز را رک و راست از تو بپرسم:
تقدم هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی یعنی چه!!

مجدد سلام
تا همین لحظه که برای شما مینویسم از ابهام فلسفی بیزار و از بکار بردن واژگان نامانوس و غریبه متنفرم.تا جایی که یادتان باشد در گذشته هم بارها در این مورد توضیحاتی داده ام و گفته ام مفاهیم ساده ی فلسفی با پیچ و خم های واژگانی به چه هیولاهایی تبدیل میشوند کلاس هزار ایسم و....چه فاجعه ای برای ما به بار اورده است.نمیدانم کجای این پست و جواب از واژگان نامانوس و عربی یا غربی استفاده کرده ام اما باید بگویم در پاره ای موارد ناگزیر از استفاده بعضی کلمات هستیم هر چند ناخوشایند.با این حال سعیم این است که همه فهم و ساده بنویسم.و حتی خودتان خوب میدانید که با وجود توانایی در نوشتن متون ادبی (و با وجود علاقه ی قلبی خودم نسبت به این کار) معمولا در شرح مطالب و طرح براهین فلسفی چنین کاری نمیکنم تا هم مغلطه ای بوجود نیاید و هم ذهن مخاطب خسته نشود و خلاصه رقاصی قلم سحر خرد مخاطب نکند.

در مورد سوالتان:
در ابتدای این پست توضیح دادم هر شی به اعتباری یک مقام تحقق ذهنی دارد و یک مقام تحقق خارجی.
تحقق خارجی ان همان مقام ثبوت است و تحقق ذهنی ان مقام اثبات.حال اگر این شی در مقام ثبوت مقدم بر شی دیگری باشد هیچ لزومی ندارد که در مقام اثبات هم مقدم بر همان شی باشد.مثلا در عالم خارج شی الف زودتر از شی ب موجود شده است اما ممکن است در مقام اثبات و حضور ذهنی ابتدا لازم باشد شی ب ثبوت پیدا کند سپس شی الف.
حال اگرچه معرفت شناسی در مقام ثبوت مقدم بر هستی شناسی است اما در مقام اثبات ورود در معرفت شناسی بدون داشتن برخی پیش فرض های هستی شناسانه ممکن نیست.حال با این پیش فرض یکبار دیگر پست و جوابی را که به کامنت اول دادم بخوان!!!!:) :)!

ابراهیم ابریشمی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ق.ظ http://avakh.blogsky.com

البته گفته بودم که آنچه نوشتم بیشتر یک درد دل کلی بود و شاید ارتباط خاصی به این نوشته نداشت!
ولی باز هم با توانایی‌های فلسفی که در تو می‌بینم، به جد از تو می‌خواهم که توانایی و دقت و شفافیت خود را به کار ببندی و زبانی درخور و ساده و متناسب با روح زبان معیار، برای فلسفه ی مهجور ما بسازی! باشد که همین دوری و مهجوریت هم کمتر شود..
والبته می‌دانی و می‌دانم که این کار یک نفر و یک شب نیست، اما به واقع باید پذیرفت که اراده‌ی جدی هم که فلسفه‌های موجود را به روح فلسفی خود (که شهود ناب و روشن و شفاف) برگردانند، به ویژه در فلسفه صدرایی، موجود نیست..
و اما باز هم این نبشته!
یک ابهام با توضیحات تو در ذهن من (می‌گویم ذهن من، یعنی چه بسا اشکال از من باشد)، درست شده:
مگر اثبات مقام و ساحت وجود ذهنی و ثبوت مقام اثر عینی نیست؟
چگونه برای شناخت‌شناسی که بی‌شک از سنخ شناخت و معرفت و وجود ذهنی است، دوباره مقام تثوت و اثبات در نظر می‌گیری و آن را به یک وجود ذهنی دیگر(هستی‌شناسی) متاخر می‌کنی!؟
چیزی که شاید بشود فهمید این است:
شناخت‌شناسی وقتی در نظرگرفته شود و در ابتدا به آن بیاندیشیم، باید نابسته از هر چیزی باشد و چه بسا برای محک هر شناخت دیگر، باید از آن سود جست.
اما وقتی بخواهیم وارد مقولات جزیی شناخت‌شناسی شده و آن را وضع کنیم، ناگزیر می‌شویم که پیش‌فرض‌هایی پیرامون هستی را در نظر گرفته و با آن، اصول شناخت‌شناسی را بنا کنیم.(البته باید این موضوع به روشنی نشان داده شود)
اگر نگاه و موضع شما اینگونه باشد، با این توضیحات به سبکی پدیدارشناسانه و بدیهی، آشکار می‌شود که شناخت‌شناسی خود، یک حوزه‌ی خودبسنده و تنها نیست و برای تقویم و بنیان‌گرفتنش ناگزیر از اندشیدن پیرامون هستی هستیم؛ پس، چه بسا که شناخت، خود یک نحوه از نسبت ما با هستی (یا وجود) باشد که در واقع با این نتیجه، شناخت‌شناسی خود گونه‌ای خاص از یک هستی‌شناسی خواهد شد!
اگر چیزهایی که از نبشته‌ی شما فهمیدم درست باشد، به گمانم شما هم متقاعد شده باشید که برای طرح این موضوع، نیازی به دسته‌بندی عجیب ثبوت و اثبات و قواعد تو در توی منطقی نیست و می‌توان به روشنی و بدون رقاصی قلم، با نزدیک کردن مخاطب به یک تجربه‌ی و فرآیند فکری ملموس، موضوع را برای وی روشن ساخت.
در واقع با این سبک هم می‌توان به تجربه‌ی زبانی و فکری که واژگانی چون ثبوت و اثبات و ... را مطرح می‌کند نزدیک شد و آن‌ها را بهتر فهمید..
اگر می‌گویید، این مشکل خواننده است و او "باید" مقدمات منطق را بیاموزد و سپس وارد فلسفه شود، محتوای همین پست‌تان را برایتان تکرار می‌کنم:
برای درک و فهم یک منطق شناختی، باید تجربه‌ی وجودی-فلسفی آن را از سر گزراند و درک کرد!
پس چه بسا که قسمت اول گفته هایم، کمی هم به این پست شما مربوط باشد!

سلام مجدد
تکلیف قسمت اول کامنت پیشت رو مشخص کن!جرات داری بگو با من بودی تا بهت بگم با کی طرفی!!!!
ابراهیم عزیز
وجود ذهنی و وجود عینی هر دو در مقایسه با وجود بخشی از واقع و نفس الامر محسوب میشوند پس احکام کلی وجود بر انها حمل میشود لیک به اعتبار منشایت اثر یکی به ذهنی و یکی به خارجی تقسیم میشود.بیان اثبات و ثبوت در مورد هر دو به اعتبار عالم واقع است مسلما مساله ی شناخت شناسی خود متعلق شناخت نیز قرار میگیرد این نه به معنای ارجاع ان به ذهنی دیگر است بلکه شناخت شی به خود ان است.
بیان مقام اثبات و ثبوت برای حل اشکال دور است.بگذار روشن تر بگویم
اثبات راهی است که از طی ان معرفت به شی حاصل میشود.خود این راه نحوه ای ثبوت نیز دارد اما این نحوه از ثبوت با ثبوت نفس الامری و واقعی میتواند متفاوت باشد.حال وقتی متعلق شناخت اثبات باشد (یا مسامحتا شناخت شناسی) در حاق واقع این اثبات است که تقدم دارد و نتیجه تاخر لیک باید دانست که بدون برخی از نتایج هستی شناسی به هیچ وجه همین مقام اثبات ثبوتی پیدا نمیکند.
این اطاله یا پیچاندگی نیست.در واقع مساله پیچیده است!
انچه که شما گفتید تا حد بسیار زیادی با فحوای کلام من نزدیکی دارد (به جز دو مورد گنگ که میخواهم مشخص شود) اما اثباتی برای ان ارائه نشده و تنها تفصیل همان تیتر مطلب است (تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی).اگر به سیر مطلب نگاه کنید اول بنده با دفع اشکال دور از طریق تمایز میان مقام اثبات و ثبوت امکان این تقدم را ثابت نمودم سپس با بحثی که پیرامون مبانی تصوری و تصدیقی علوم مطرح شد وجوب ان را مشخص کردم.طی این طریق برای اثبات مطلوب لازم بود گرچه برای طرح ان لزومی نداشت اما اینجا سعی میکنم مطالب را اثبات کنم نه انکه صرفا طرح کنم.شیوه ای که برگزیدم شیوه ای معمول است البته میشد از ابتدا وجوب مساله را روشن نموده سپس اگر کسی بحث دور را مطرح میکرد دفع شبهه نمود لیک تصمیم گرفتم از ابتدا موانع را برداشته سپس موضوع را طرح کنم و چنان که گفتم این شیوه ای مرسوم است.

اما سوالی دارم:این عبارت را واضح شرح دهید
"پس، چه بسا که شناخت، خود یک نحوه از نسبت ما با هستی (یا وجود) باشد که در واقع با این نتیجه، شناخت‌شناسی خود گونه‌ای خاص از یک هستی‌شناسی خواهد شد!"

همچنین نظر خودتان را پیرامون مساله بیان کنید یعنی فارغ از سبک نگارش و ...ایا با اصل موضوع فوق الذکر موافق هستید یا نه؟

ابراهیم ابریشمی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://avakh.blogsky.com

تسلیم! آقا اصلا قسمت اول رو با خودم بود!!
باز هم باید سعی کنم، حرف هایت را به زبان خودم ترجمه کنم!
من قضیه را این گونه می‌فهمم: در ابتدا چنین است که پنداری برای هر گونه شناختی و چه بسا هستی شناسی؛ می‌باید به کلیت شناخت راه یافت و آن را شناخت. یعنی شیوه و منطق درست شناختن به طور کل را.
اما هنگامی که آغاز به بررسی شناخت می‌کنیم(یعنی شناخت شناسی را آغاز می‌کنیم)؛ می‌بینیم که ناگزیریم قضایایی وضع کنیم که این قضایا باید به گونه ای بداهت و روشنی برسند.
بداهت هم‌چون خودآشکارگی؛ همچون تصدیق ناگزیر.
از دیگرسو، شناخت و قضایایی که به شناخت شناخت ارتباط می‌یابند، می‌باید درباره‌ی یک هستنده(موجود) باشند؛ پس می‌باید تصور و درک پیشینی از هستنده به طور کلی داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی خود شناخت بپردازیم.
پس این چنین گونه‌ای تقدم هستی شناسی بر شناخت شناسی تقدم می‌یابد. در ادامه هم می‌توان فهمید که جهت بسط آن درک پیشینی و نخستین از هستی؛ باید به شناخت آن که از راه اصول شناخت شناسی و منطق اخذ شدند، بپردازیم. پس با این حساب، دوباره از شناخت شناسی نیز جهت هستی شناسی، اما این بار از سطح دیگر، سود می‌جوییم.
دوری که شاید بتوان آن را همچون یک دور هرمنوتیکی تعریف کرد و نشان از همان داد و ستدی دارد که به آن اشاره داشتید.
اما این که چگونهشناخت شناسی را یک گونه ی خاص از هستی شناسی می‌دانم، البته توضیح فراوانی می‌طلبد، اما می‌توان بسیار خلاصه و با توجه به توضیحات بالا گفت:
ما شناخت خود را از نحوه‌ای خاص از یک موجود بدست می‌آوریم، مثلا وقتی من به قانون دوم نیوتون می‌رسم، یعنی توانسته‌ام با یک نحوه‌ی ویژه از بودن یک هستنده(وجود موجود) نسبت برقرار کنم و آن را به صورت زبان و نمادنگاری علمی بیان کنم.
پس شناخت همچون یک نسبت خاص با هستنده است که بی‌شک در دایره‌ی نسبت های ما با وجود به نحو عام یا همان هستی شناسی، باز می‌گردد.
به دیگر بیان، هر شناخت جز در بستر یک اونتولوژی نیست و نسبت بین این دو، نسبت عام و خاص است.
این تمام فهم من از مساله و برهان و چند و چون آن است. که البته به گمانم قابل دفاع و پذیرفتنی است.
حال شما حرف هایم را تا چه حد نزدیک به سخنان خود می‌دانی؟

سلام رفیق
اهان حالا شد راضیم ازت!!!!

وُلک تو این ترجمه باز مو نمفهمُم بعضی از منظوراتو!
اصلا ایجاز و اختصار رو ولش بگذار دقیق بحث کنیم هزینه کامنت و وقتش هم با من!!!!

گزاره اولی که نوشتی:
" در ابتدا چنین است که پنداری برای هر گونه شناختی و چه بسا هستی شناسی؛ می‌باید به کلیت شناخت راه یافت و آن را شناخت."
این گزاره را دو جور تفسیر میکنم و به نظرم هر دو تفسیر صحیح است لیک تفسیر دوم مد نظر من در این پست بود.
تفسیر اول:چون هستی شناسی مبتنی بر برخی مبادی و پیش فرض های ابتدایی است (از قبیل اینکه معرفت واقع نماست یا نیست و.....) نیاز به معرفت شناسی دارد.
تفسیر دوم:اساسا شناخت به واسطه ی طریقتش در فرایند معرفت ثبوتی مقدم بر هستی شناسی دارد یعنی در فرایند ادراک ما اول ابتدا به ساکن با وجود ذهنی (که سبب معرفت است) سر و کار داریم سپس با متعلق که ماهیتی مطلوب است (یا به عبارت اصالت وجودی "وجود مطلب") سر و کار داریم.
هر دوی این تفاسیر صحیح است اما منظور نظر من تفسیر دوم بود.(گرچه تفسیر اول هم خوب به نظر می اید و من ابتدائا در نوشتن این پست از ان غافل شدم با این حال برای ادامه ی کار به تفسیر دوم نیاز است)
در ادامه با توجه به در نظر گرفتن تفسیر دوم باید بگویم متعلق شناخت همواره امر موجود است حال اگر متعل شناخت خود شناخت باشد با اینکه چنان که گفتیم در عمل و ثبوت ما ابتدائا با خود وجود ذهنی سرو کار داریم اما در اثبات و نظر بدون در نظر داشتن برخی از مبادی هستی شناسانه شناخت عملا ممتنع است.
واضح تر کنم عبارات را
در واقع امر شناخت ، اول ثبوت با وجود ذهنی است سپس با چیزهای دیگر.اما در هنگامی که میخواهیم همین فرایند را که فرایند شناخت باشد تحلیل کنیم تا ان چیزهای دیگر(مثلا استحاله اجتماع نقیضین) را نپذیرفته باشیم (یا استحاله برای ما ثابت و محصل نشده باشد) چنین امری غیر ممکن است.گرچه که باز در همین فرایند یعنی شناخت شناخت در عمل و واقع باز هم ابتدا ما با وجود ذهنی سرو کار داریم سپس با چیزهای دیگر.منظور من از تفاوت مقام ثبوت و اثبات این بود.اگر خوب متوجه نشدید دیگر باید دست به دامن الکساندر گراهامبل شوم!!!!!
البته و صد البته دو عبارت بعدتان ایده ای بس مسرت بخش را در ذهنم بوجود اورد که حتما از ان استفاده خواهم کرد
"از دیگرسو، شناخت و قضایایی که به شناخت شناخت ارتباط می‌یابند، می‌باید درباره‌ی یک هستنده(موجود) باشند؛ پس می‌باید تصور و درک پیشینی از هستنده به طور کلی داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی خود شناخت بپردازیم."
خصوصا این بخش که فرمودید " پس می‌باید تصور و درک پیشینی از هستنده به طور کلی داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی خود شناخت بپردازیم."
خدای من همگرایی بیش از اندازه است شاید دوباره مرحوم فردید را خواندم!تنها نحوه های بیان متفاوت است در پست بعد دقیقا مساله ای را میخواهم طرح کنم با این عنوان که "وجود اولی تصور و اول الاوائل است" یعنی چون شناخت هر چیز به معنای حاصل شدن ان برای عالم است پس تا در هر شناخت وجود مطلق را ادراک نکینم معرفت حاصل نخواهد شد.به عبارت دیگر " می‌باید تصور و درک پیشینی از هستنده به طور کلی داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی خود شناخت بپردازیم."
بخواهم به زبان شما جمله اتان را تکمیل کنم میگویم
"برای درک هستی های مضاف و مقید باید همواره تصور و درک پیشینی از هستنده ای به طوری مطلق داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی هستنده های مقید و مضاف (که میتواند شناخت یا هر چیز دیگری باشد) بپردازیم."
بله از این منظر هم هستی شناسی بر معرفت شناسی تقدم میابد اما این برهان کمی مصادره به مطلوب است!این مطلب را قصد داشتم در پست بعد بگویم چون مبتنی بر برخی پیش فرض های فلسفی است چون از اغاز شروع کرده ام سعی میکنم پیش فرض های کمتری را داخل در براهین کنم و حقیقت قصدم این بود که این پست و دلایلش را مقدمه ای کنم برای اثبات همین مطلبی که شما نوشتید
" پس می‌باید تصور و درک پیشینی از هستنده به طور کلی داشته باشیم تا بتوانیم به بررسی خود شناخت بپردازیم." چرا که میشود کسی پیدا شود و بگوید چه کسی گفته برای شناخت باید درک و تصوری از هستنده به طور کلی داشته باشیم و اصلا چه کسی گفته در شناخت وجود اصالت دارد و.....!


البته تا همین جای کار همگرایی شما با من بیش از حد انتظار بوده است اگر منظورتان را دقیقا از کلمه نسبت در عبارت
"پس شناخت همچون یک نسبت خاص با هستنده است که بی‌شک در دایره‌ی نسبت های ما با وجود به نحو عام یا همان هستی شناسی، باز می‌گردد."
مشخص کنید ممنون میشوم.
باید بگویم اگر منظورتان را درست فهمیده باشم سخنانتان بیش از حد به سخنانم نزدیک شده و شاید اصلا تفاوتش فقط در نوع بیان باشد!!!!منظر ادامه بحث از جانبتان هستم!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://hermeneutics.blogfa.com


بله ... دیگه شیرینیش به همین تصادم اندیشه هاست.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

لطف وجود امام رضا در مشهد، همه ملالت ها رو بر طرف می کنه.

وبلاگ پر محتوا و قابل استفاده ایی دارید.
برایتان آرزوی موفقیت دارم.

حسن چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ http://hhamtaii.blogfa.com

چه باحال.

محمدامین سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام نوشته خیلی خوبی بود خصوصأ که دوستتان با اشکالاتی که واردکردن محل تحریر نزاع به خوبی روشن شد
سؤالی که بنده دارم و خواستار جوابش هستم این است که چگونه شما معرفت شناسی را یک علم جداگانه ای میدانید و حال آنکه با ملاک عرض ذاتی معرفت شناسی یکی از فصول هستی شناسی خواهد بود نه علم جداگانه ای
لطفأ جوابتان را برایم ایمیل کنید تا بحث کنیم
amin6935@yahoo.com

محی الدین-محمد امین جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ

سلام پاسختان ارسال شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد